باز وقت اشک های من است . باز پنج شنبه ی انتظار در سرم راه می رود و دستان دعایم طولانی تر در آسمان اجابت به نفس نفس می افتند . باز دقایق پر زمزمه عشق وجمکران است .
برگ دیگری از دفتر چشم انتظاری مان ورق می خورد و باز حضرت دوست ، مرهم می گذارد؛ مثل تمام فصل هایی که گذشت و نیامدید و ما دلبستگی هایمان را تا جمکران تان بر دوش کشیدیم . مثل تمام آن غم هایی که هرروز تا گوش صبور این مسجد بردیم و زار زار نجوا کردیم .
ای جاودانه ترین ، دلم اهل قُم است و قرن هاست بی تابی هایم را تا جمعه ظهورتان تاب می دهم ، تا کنار زیارت خوانی زنان و مردانی که هربار با مژه هایی خیس تر ، عاشقانه در قبله آمدنتان محو می شوند .
دلم اهل قُم است ، هرچند ساکن دیار دیگری هستم و گناهکاری مجنونم که دلشکستگی اش را همه جا جار می زند . قرن هاست دلم اهل شهریست که ردپای خوب شما از سرزمینش عبور کرده باشد .
هر روز در هوای نامتان دم و بازدم می کنم و مظلومیت شما را هر جمعه پیرتر می شوم و برای سلامتی تان اسپند می گردانم . هر روز در حد بضاعت ، حجاب این غبار را می شویم و برای دیدار دنیا با ردای سبز امامتان ، راز و نیاز می کنم .
آقاجان ! باشما که حرف می زنم روزهای خسته تقویم از خاطرم پاک می شود و این کهنه آتش فراق ، دمی امان می دهد . باشما که حرف می زنم غیبت قرن ها را تاب می آورم و باز این سالهای سرد چشم انتظاری را زنده می مانم و دوباره زندگی در زندان زمین را نفس می کشم .
امام خوبم ، دلم هربار برای موسم حج و عرفه ای که در آن وقوف می کنید و دعای مومنان تان را آمین می گوئید ، بال بال می زند ، برای هر شفاعتی که از ما به درگاه بخشاینده هستی می برید ، بال بال می زند . دلم ، دست و پا بسته و عاشق در دل غیبت کبرای خورشید ، هر روز می گردد و به امید روشنایی طلوع نمی میرد .
دلم همه وقت لکنت دار ، پلک هایش را باز می کند و از پروردگار خویش ، قلبی صبورتر آرزو می کند . قلبی که بزرگ و مومن باشد و همیشه به غمخواری امام خویش برخیزد و برای دنیای تیره اش ، ایمان وهوای تازه ببرد ، صدای تلاوتی که همیشه حزن را برمی دارد .